­­­­­مصاحبه‌ای با Hugo Katus

­­­­­مصاحبه‌ای با Hugo Katus

دکتر شاهرخ مستور تهرانی

در دهه ۱۹۷۰ زمانی که Hugo Katus دانشجوی رشته پزشکی در دانشگاه Heidelberg آلمان بود، اگر فردی با شکایت از درد قفسه سینه به یک کلینیک مراجعه می‌کرد و آزمایش‌ها وی بر اساس تست‌های اصلی آن زمان یعنی کراتین کیناز MB (CK-MB) و EKG از لحاظ بیماری‌های قلبی، منفی بود؛ ممکن بود به خانه فرستاده شود و طی چند روز، چند هفته یا چند ماه بعد دچار حمله قلبی شده یا حتی به دلیل حمله قلبی فوت کند.

طی دوره دو ساله فلوشیپ در آزمایشگاه Edgar Haber در بیمارستان عمومی ماساچوست در بوستون، Katus که شیفته ویژگی‌های عضلانی قلب شده و سال‌ها به مطالعه پروتئین‌های انقباضی مسئول ضربان پیوسته قلب مشغول بود، ایده‌ای به ذهنش خطور کرد: چرا این پروتئین‌های انقباضی که به هنگام مرگ سلول‌های قلبی به جریان خون رها می‌شوند، اندازه‌گیری نشوند؟ Katus تصمیم گرفت بر تروپونین‌ها متمرکز شود، پروتئین‌هایی که در سارکومر یافت می‌شوند و واحد انقباضی اصلی سلول‌های ماهیچه‌ای قلب هستند. او سال‌های زیادی را صرف کامل کردن یک رادیوایمونواسی برای یکی از این پروتئين‌ها– یعنی تروپونین T- کرد و یک دهه عمدتاً ناامیدکننده نیز تلاش، تا مردم را برای استفاده از آن متقاعد کند. امروزه سنجش‌های تروپونین T و همزاد آن تروپونین I، به روش استاندارد طلایی برای شناسایی حملات قلبی و در واقع هر آسیبی به قلب، تبدیل شده‌اند و جان صدها هزار نفر را نجات داده‌اند.

طی دو دهه گذشته Katus و دیگر محققان، سنجش‌های تروپونین را آنچنان دقیق و حساس توسعه‌ داده‌اند که این سنجش‌ها حتی می‌توانند خفیف‌ترین آسیب‌های قلبی در افراد به ظاهر سالم را تشخیص دهند و اطلاعات و ابزارهای پیش‌بینی و پیش‌گیری از حملات قلبی را در فاصله‌ای طولانی قبل از وقوع آن، در اختیار پزشکان و بیماران قرار می‌دهد. تروپونین، طی پاندمی اخیر، حیات جدید و غیرمنتظره‌ای پیدا کرد چرا که از آن در ابتدا برای پیش‌بینی مسیر بیماری در بیماران Covid-19 استفاده می‌شد. Katus که علاوه بر کارهای پژوهشی و وظایفش به عنوان استاد دپارتمان کاردیولوژی دانشکده پزشکی Heidelberg روزانه ۸ ساعت را به ویزیت بیماران اختصاص می‌دهد؛ به شکل‌گیری و هدایت نقش بیمارستانش در مقابله با ویروس کرونا، بسیار کمک کرد. او در دفتر خود و از طریق Zoom با من گفتگو کرد.

ما می‌خواهیم در مورد گذشته و سوابق شما بیشتر بدانیم، اما در ابتدا کنجکاوم بدانم از اینکه در کشوری زندگی می‌کنید که سیاست‌گذاری‌های مؤثر و نظام‌مندی در مبارزه با کروناویروس دارد، چه احساسی دارید؟

این کمی پیچیده است. اینجا در آلمان همه‌چیز کمی سخت‌گیرانه‌تر است. در آلمان اگر دولت بگوید شما باید کاری را انجام دهید، اکثر مردم مسئولانه عمل می‌کنند. در جامعه ماسک می‌زنیم و مراقب یکدیگر هستیم؛ اما با همه اینها هنوز شاهد افزایش موارد ابتلا هستیم. ما هم مجدداً مشکلاتی خواهیم داشت، نه به اندازه آنچه شما در امریکا دچارش هستید، اما کماکان شاهد بیماران بیشتری خواهیم بود.

من تصویری از شما دیدم که در حال سخنرانی در یک کنفرانس خبری هستید، در ماه آوریل و در اولین روزهای پاندمی، شما در حال تشریح تدابیر ایمنی اتخاذشده در بیمارستان خودتان بودید. شما هنگام سخنرانی ماسک به‌صورت داشتید و آنچه به زبان می‌آوردید را عملاً اجرا می‌کردید. در خط مقدم بودن چگونه است؟

دیدن شکل‌گیری چنین همکاری نزدیکی بین رشته‌های مختلف از ویروس‌شناسی گرفته تا بیماری‌های عفونی تا همه رشته‌های طب داخلی، واقعاً شگفت‌انگیز بود. همچنین در ساختار دولتی نیز همه مسئولیت‌های منطقه‌ای به‌صورت تجمیع‌شده، جای گرفته بودند. ما یک مرکز مراقبت‌های اضطراری برای کل ناحیه ایالت فدرال خود در بخش خود ایجاد کردیم. همچنین بعضی ساختارهای بسیار ابتکاری نیز شکل گرفتند. ما یک تاکسی کرونا داشتیم- Corona Cab. ما بیماران را تنها در بیمارستان ویزیت نمی‌کردیم. علاوه بر این، ما یک تاکسی سرویس داشتیم که یک پزشک و یک پرستار را به ملاقات هر بیمار می‌برد. این کار برای بیماران، بسیار راحت بود. در صورتی که بیماران حالشان رو به وخامت می‌گذاشت، همیشه می‌توانستند با شماره تلفن ما تماس بگیرند. آنها حتی از ساعت هوشمند Apple استفاده می‌کردند تا ضربان قلبشان را پایش کنند. تنها نقطه ضعف در پایان کار بود که هیچ‌کس نمی‌خواست بهای تاکسی را بپردازد و بیمارستان مجبور به پرداخت آن بود.

اگر ایالات متحده از آلمان پیروی می‌کرد، میزان مرگ و میر بسیار کمتری داشتیم. برخلاف آنچه در اینجا اتفاق افتاد، شما سیاست ارتباطی منسجمی داشتید که از نخست وزیر شما، آنجلا مرکل شروع می‌شد و به سطوح محلی ختم می‌شد. شما معادل Dr. Anthony Fauci را در آلمان داشتید. فکر می‌کنید این سیاست ارتباطی چه نقشی ایفا کرد؟

از ابتدا، رویکرد متفاوتی در آلمان وجود داشت. متفاوت از این لحاظ که دولت ما از جامعه پزشکی و دانشمندان پیروی کرد و در عمل نظرات آنها و توصیه‌های دانشمندان را پیاده کرد. این رویکرد، کمی با استراتژی ایالات متحده، یا در واقع نه ایالات متحده بلکه استراتژی مدیریتی ترامپ، متفاوت است. یک نکته مهم دیگر این است که ما یک سیستم بهداشتی درمانی توسعه‌یافته در آلمان داریم. ما در واحدهای مراقبت‌های ویژه خود، با مشکل روبرو نبودیم. ما به تعداد کافی رسپیراتور در اختیار داشتیم. در واقع، ما بیماران فرانسه و ایتالیا را زمانی که خودشان تجهیزات کافی نداشتند، پذیرش می‌کردیم.

ویروس کرونا بسیاری از ارگان‌های بدن را تحت تأثیر قرار می‌دهد، اما به‌طور ویژه بر قلب اثر می‌گذارد. زمانی که شما سنجش تروپونین T را ابداع کردید، شاید گمان نمی‌کردید که این سنجش نه تنها برای تشخیص حملات قلبی، بلکه برای طیف گسترده‌تری از آسیب‌ها استفاده شود. محققان چینی در ووهان، تنها یک‌بار تروپونین را در بیماران COVID-19 اندازه‌گیری کردند و توانستند از آن برای پیش‌بینی مورتالیتی در بیماران بستری استفاده کنند. هرگز فکر می‌کردید این سنجش بتواند در یک پاندمی به کار بیاید؟

زمانی که ما با تروپونین به ویژه تروپونین T کار می‌کردیم، می‌دانستیم که این پروتئین تبدیل به یک ابزار بسیار حساس برای تشخیص انفارکتوس میوکارد خواهد شد. ما می‌دانستیم که آزادسازی پروتئين از سلول‌های در حال نکروز را اندازه‌گیری می‌کنیم، بنابراین پاتومکانیسم آن منحصر به انفارکتوس میوکارد نیست، بلکه هر آسیب شدید دیگری به قلب که از دلایل متفاوت منشأ می‌گیرد، می‌تواند باعث آن شود. این عامل می‌تواند عفونت باشد، می‌تواند آسیب توکسیک ناشی از شیمی‌درمانی باشد، می‌تواند استرس باشد؛ بنابراین، برای ما تعجب‌آور نبود که در بحث Covid، تروپونین مارکر ارجح باشد که نسبت به EKG و بسیاری از اندیکاتورهای دیگر، اولویت دارد. همچنین داده‌ها در بیماران Covid بسیار با آنچه ما قبلاً دیده‌ایم، سازگاری دارد. در نزدیک ۵۰ درصد بیماران دارای رسپیراتور، هنگامی که تروپونین مثبت باشد، آنها خیلی زود می‌میرند. همچنین کسانی که وابسته به اکسیژن بودند و هنوز نیازمند رسپیراتور نبودند و تروپونین آنها افزایش یافته بود، میزان مورتالیتی کاملاً بالایی داشتند. تروپونین، اندیکاتور شدت یک بیماری است.

شما شیفته ارائه خدمات درمانی هستید. شما شیفته بیمارانتان هستید. شما همچنان چندین ساعت را در روز به ویزیت بیماران اختصاص می‌دهید. در عین حال شما شیفته پژوهش هم هستید. قبلاً گفته‌اید انجام دادن آنچه خودتان می‌خواهید، نیازمند جاه‌طلبی، انگیزه، فداکاری و تلاش و کار بسیار زیاد است.

بله.

به نظر می‌رسد این‌ها ویژگی‌هایی هستند که شما سال‌ها پیش در دوران کودکی خود، زمانی که در یک روستای کوچک در Steinfeld در جنوب غرب آلمان، در نزدیکی مرز فرانسه زندگی می‌کردید، در خود پرورش داده‌اید. من عکس‌های آن زمان را دیده‌ام. منطقه‌ای ساکت و روستایی به نظر می‌رسد. می‌توانید آنجا را برای ما ترسیم کنید؟

آنجا محیط خیلی خوشایندی بود، یک محیط خیلی گرم. مردم بسیار خوش‌رو و بسیار دوستانه بودند. من آنجا را دوست داشتم اما حتی زمانی که خیلی جوان بودم، مطمئن بودم که نمی‌خواهم تا آخر عمر آنجا بمانم؛ اما قدر آنجا را می‌دانم. کودکی من در آنجا گذشت و دوستان بسیار زیادی داشتم.

شما در سال ۱۹۵۱ متولد شده‌اید. جنگ جهانی دوم تنها ۷ سال پیش از تولد شما تمام شده بود و یک آلمان زخمی و تغییریافته برجای گذاشته بود. شما در آن زمان بسیار جوان بودید اما می‌خواهم بدانم آیا شما می‌توانستید اثرات دوران پس از جنگ را در دوران رشد خود احساس کنید؟

West Wall[1] دقیقاً از میان روستای ما می‌گذشت که یک خط ملی بود. این دیوار با تمام سنگر‌ها و پناهگاه‌هایش توسط نازی‌ها ساخته شده بود تا از پیشروی تانک‌ها جلوگیری کند. مردم فرانسه در سوی دیگر دیوار نیز خط Maginot را با همین هدف ساخته بودند. همه این بناهای نظامی دقیقاً در نزدیکی روستای ما ساخته شده بود. خانه ما دقیقاً در کنار یکی از موانع ضد تانک قرار داشت. تانک‌های آمریکایی به خانه‌ها شلیک می‌کردند تا از موانع عبور کنند. بخش‌های زیادی از روستای ما تخریب شده بود اما تجهیزات نظامی هنوز در زمان کودکی من پابرجا بودند. زمانی که بچه بودیم در آن تجهیزات نظامی بازی می‌کردیم.

آنجا زمین بازی شما بود؟

بله یک‌جور زمین بازی اما هنوز در آن مهمات و تجهیزات جنگی وجود داشت. دو تا از دوستانمان را در یک انفجار از دست دادیم. آن محدوده تحت کنترل ارتش فرانسه بود. آنها استحکامات نظامی مهمی در Landau داشتند که اسم شما هم هست.

بله [خنده].

Landou نماد فرانسوی نیروهای ارتش در منطقه ما بود. پدرم مجبور شد به فرمانداری فرانسه در Landau برود و بپرسد آیا می‌تواند تجارت خود را آغاز کند. زمانی که من در مدرسه ابتدایی بودم، وضعیت عادی شده بود. زندگی به حالت عادی بازگشته بود و زمان به سرعت می‌گذشت. در فرانسه نیز وضعیت عادی شده بود.

Steinfeld بسیار کوچک بود، تنها ۱۵۰۰ نفر جمعیت داشت. همه همدیگر را می‌شناختند. به نظر می‌رسد این مورد بخصوص در مورد خانواده شما درست باشد؛ چرا که والدینتان یک قصابی و یک رستوران داشتند. من تصور می‌کنم آنجا کاملاً یک محفل اجتماعی بوده باشد.

کاملاً. زمانی که جوان بودم یکشنبه‌ها همه مردان به رستوران می‌آمدند و وقتی که همسرانشان با مادرم در آشپزخانه بودند، ورق بازی می‌کردند و سیگار می‌کشیدند. آنها نوشیدنی روز یکشنبه را می‌خوردند و سپس برای صرف غذا به خانه می‌رفتند. همین فرایند در بعدازظهر هم تکرار می‌شد. ما بسیار بسیار اجتماعی بودیم. در طول هفته و در روزهای کاری عادی، افراد زیادی به رستوران نمی‌آمدند اما همه در آشپزخانه بزرگ ما می‌نشستند. پدر و مادرم بسیار سخت‌کوش بودند. با بزرگ‌تر شدن من، آنها احساس کردند که حالا من آنقدر بزرگ شده‌ام که بتوانم وقتی آنها استراحت می‌کنند، در آشپزخانه به مردم خدمت کنم. رستوران صبح‌ها باید در ساعت یک بسته می‌شد اما مردم نمی‌خواستند به خانه بروند. به عنوان یک مرد جوان کوچک، من نمی‌توانستم مردم را از رستورانمان بیرون کنم بنابراین مجبور بودم چندین و چند ساعت کار کنم؛ اما من فکر می‌کنم این مهم‌ترین آموزش من بوده است.

چطور؟

وقتی مسئول چنین محیطی هستید، شما همیشه تلاش می‌کنید و مراقب هستید که مردم خوشحال باشند یا اینکه به چیزی نیاز دارند یا خیر. همچنین باید به‌دقت گوش بدهید. پس از نوشیدنی دوم، آنها تمام مشکلات و گذشته‌شان را به زبان می‌آورند. من مجبور بودم که شنیدن و درک‌ کردن را بیاموزم. حالا که به گذشته نگاه می‌کنم، واقعاً آموزش عجیب و غیرمعمولی بوده است.

شما گفتید که آن دوره، آموزشی برای حرفه شما به عنوان یک پزشک بوده است. شما حتی موفقیت دپارتمان کلینیکال خود را در دانشگاه Heidelberg از حرفه خانوادگی خود، دنبال کردید.

یکی از رهنمودهای کلیدی در دپارتمان ما این است که بیماران در رأس هستند. شما باید به آنها گوش بدهید و آنها را ببینید. بیماران تنها با خدمات درمانی احساس بهبودی و رضایت نمی‌کنند، بلکه اینکه به عنوان یک انسان چگونه دیده می‌شوند، نیز مهم است.

به نظر می‌رسد والدینتان، مسئولیت‌های زیادی را در سن کم به شما می‌سپردند. وقتی شما ۹ ساله بودید آنها با شما و برادرتان که دو سال از شما بزرگ‌تر بود، صحبت کردند و پرسیدند که کدامتان می‌خواهید ادامه‌دهنده حرفه خانوادگی باشید و کدامتان می‌خواهید به مدرسه بروید.

هرگز آن روز را فراموش نمی‌کنم. این اتفاق هم در آشپزخانه‌مان افتاد. همه زندگی ما در همان آشپزخانه بزرگ در رستوران، می‌گذشت. آنها گفتند می‌خواهند بدانند که چه کسی مسئولیت حرفه خانوادگی را بر عهده می‌گیرد و آنها نمی‌خواستند دو نفر این مسئولیت را انجام دهند. رقابت شدیدی بود. آنها ابتدا نظر برادر بزرگم را پرسیدند. خوشبختانه او می‌خواست حرفه خانواده را ادامه دهد. در واقع، او این حرفه را قبول کرد و بسیار موفق هم بود. اکنون او صاحب چندین قصابی زنجیره‌ای بزرگ در آن ناحیه است.

شما فکر می‌کنید والدینتان انتظار این را داشتند که برادرتان این حرف را بزند؟ گذشته از این، شما بیشتر به تحصیلات آکادمیک تمایل داشتید؟

فکر می‌کنم همینطور است. مادرم این را می‌دانست. من فکر می‌کنم او می‌دانست که من نمی‌خواهم آنجا بمانم. من پسر آسان‌گیر و بی‌قیدی نبودم. او می‌دانست که من ایده‌های زیادی دارم و برادرم کمی آرام‌تر و آسان‌گیرتر بود.

شما گفتید آسان‌گیر و بی‌قید نبودید، منظور شما از این صحبت چیست؟

من سخت کار می‌کردم اما ایده‌های خودم را داشتم. من تمایل نداشتم هر توصیه‌ای از والدینم را بپذیرم. من گاهی اوقات کمی سخت‌گیر بودم.

سرکش بودید؟

[لبخند می‌زند] من کمی جاه‌طلب‌تر بودم. برادرم واقعاً با آنچه در آنجا جریان داشت سازگارتر بود. فکر می‌کنم برای همه روشن بود که بهتر بود من بروم.

شما از سن ۷ تا ۱۰ سالگی دوران ابتدایی را در Steinfeld گذراندید. آن دوران برای شما چگونه بود؟

آن زمان، دوران پس از جنگ بود و مدرسه ابتدایی ما معلم‌های زیادی نداشت. راهبه‌ها ما را تعلیم می‌دادند. مدرسه ما دو کلاس داشت که یک راهبه آنها را اداره می‌کرد. آموزش در مدرسه ابتدایی ما واقعاً ابتدایی بود. پدر و مادرم نگران بودند که من نتوانم در امتحانات قبول شوم و به دبیرستان بروم. دبیرستان، مدرسه شبانه‌روزی‌ای بود که ۸۰ کیلومتر با خانه ما فاصله داشت و در آن زمان، فاصله واقعاً زیادی محسوب می‌شد. بیشتر پذیرفته‌شدگان آن دبیرستان، از مدارس بسیار بهتری نسبت به من، فارغ‌التحصیل شده بودند.

اما شما موفق شدید. این اتفاق باید تغییر بزرگی بوده باشد.

خروج از مدرسه در ۳ ماه اول، ممنوع بود. همچنین در ماه اول دریافت نامه از والدین نیز ممنوع بود. علاوه بر این، دریافت بسته غذایی نیز ممکن نبود. من از یک قصابی به آنجا رفته بودم و غذای مدرسه افتضاح بود. آنجا یک دنیای کاملاً متفاوت و یک مدرسه شبانه‌روزی کاتولیک بود. صبح‌های زود به کلیسا می‌رفتم. این کار به شدت قاعده‌مند و تحت نظارت کشیش‌ها و راهبه‌ها بود.

خانواده شما مذهبی بودند؟

نه، مذهبی نبودند اما مدرسه شبانه‌روزی یک مدرسه بسیار خوش‌سابقه بود. در آن زمان یکی از مدارس شبانه‌روزی برتر آلمان بود. با گذر زمان، آنجا لیبرال‌تر شد. زمانی که به کلاس‌های بالاتر رفتم، حدود 17-16 سالگی، حتی می‌توانستیم یکشنبه‌ها دوستانمان را ببینیم؛ اما روزهای اول، اوقات بسیار بسیار سختی برای من بود. از یک روستای کوچک با ارتباطات نزدیک و دوستان زیاد به آنجا آمده بودم و حالا در کنار افراد کاملاً متفاوتی بودم. آسان نبود. مجبور بودم مستقل باشم، باید خودم لباس‌هایم را می‌شستم یا خودم هر روز صبح کفش‌هایم را تمیز می‌کردم.

وقتی به آن مدرسه رفتید، تنها ۱۱ سال داشتید. شما رگه‌هایی از استقلال داشتید. هیچ‌وقت با محیط سخت‌گیرانه مدرسه، مشکل جدی نداشتید؟

مشکل به معنای واقعی کلمه، نه؛ اما در ابتدا چندان موفق نبودم. دو سال اول واقعاً فاجعه‌بار بود. نقطه خوبی برای شروع نبود اما یاد گرفتم که با سماجت و فداکاری، موفق خواهم شد. یاد گرفتم که اگر هر روز یک ساعت بیشتر کار کنی، پس از دو سال، بسیار بیشتر از استراحت کردن، فایده دارد. دوران سختی بود اما به‌تدریج بسیار بهتر شد و همه چیز برای من به سمت و سوی مطلوبی پیش رفت.

همانطور که رستورانتان یک فضای آموزشی برای شما بود، این مدرسه هم شما را برای آنچه در آینده در انتظارتان بود، آماده ساخت. آیا شما بعضی از توانایی‌ها و علاقه‌هایتان را در این محیط کشف کردید؟ علاقه شما به علم (science) چگونه آشکار شد؟

نمی‌توانم یک نقطه زمانی خاص را نام ببرم که بگویم علاقه من در آن لحظه شکل گرفت اما نوشته‌های مربوط به دانشمندان را می‌خواندم. همیشه چیزهایی که دانشمندان ابداع کرده بودند، برایم جالب توجه بود. مطمئن بودم که من هم می‌توانم کاری مشابه آنها انجام دهم. در پایان تحصیلم در مدرسه شبانه‌روزی، برای چیزهای مختلف زیادی، جایزه گرفته بودم. می‌دانستم که گزینه‌های مختلفی در برابر من قرار دارد.

شما به حوزه‌های مختلفی علاقه داشتید، علم، هنر، ادبیات، تاریخ. چگونه تصمیم گرفتید که وارد رشته پزشکی شوید؟

در آن زمان، بیشتر از هر چیز به روانشناسی علاقه داشتم و به ریاضی و محاسبات هم علاقه‌مند بودم. برنامه من این بود که ریاضی و تکنولوژی IT بخوانم، اما دوستم در محیط پزشکی بود و همیشه می‌گفت که پزشکی گزینه خوبی خواهد بود. من کتاب‌هایی در مورد پزشکی در طول تاریخ و اثرات داروها و اقدامات درمانی در توبرکلوزیس خوانده بودم. این مطالب برای من بسیار جالب‌توجه بودند. در نهایت تصمیم گرفتم پزشکی را دنبال کنم.

آیا اولین مواجهه شما با پزشکی از طریق پزشک روستایتان بود؟

نه. من در کل هیچ ارتباطی با پزشکی نداشتم، به‌جز نامزد آینده‌ام که علاقه‌مند به پزشکی بود و مطالبی که خودم خوانده بودم.

نامزد شما بعداً همسر شما شد. شما چه زمانی او را ملاقات کردید؟

خیلی زود. او در دهکده همسایه ما، در ۳ کیلومتری steinfeld بزرگ شده بود. برای اولین بار او را همراه برادرم دیدم که دوست برادرش بود. وقتی که در سمت فرانسوی مرز بودیم او را دیدم؛ اما در سال اول، باید اقرار کنم که  خیلی از او خوشم نیامدً…

شما فهمیدید که او، دقیقاً همان کسی است که دنبالش بودید.

او ۱۶ ساله و من ۱۷ ساله بودم. از آن زمان تاکنون ما همیشه با هم ماندیم. او در پیشرفت من نقش داشت و من در پیشرفت او.

فو‌ق‌العاده است. نام ایشان چیست؟

Anna. زمانی که من در مدرسه شبانه‌روزی بودم، همدیگر را می‌دیدیم. در واقع، ما در تصمیم‌گیری‌هایمان بسیار برنامه‌ریزی‌شده عمل می‌کردیم. ما می‌گفتیم زمانی که من مدرسه پزشکی را تمام کنم، ازدواج می‌کنیم. ما زمانی ازدواج کردیم که من از مدرسه پزشکی فارغ‌التحصیل شدم.

او پرستاری را ادامه داد؟

بله. او به عنوان پرستار مراقبت‌های ويژه و بی‌هوشی کار می‌کرد. پس از این، در تمام سفرهایمان و سپس بازگشتمان به خانه، او یک خانم خانه‌دار تمام وقت بود.

شما به دانشکده پزشکی Heidelberg رفتید که در ۵۰ کیلومتری Steinfeld قرار دارد.

کمی دورتر است، حدود ۷۰ کیلومتر. من می‌توانستم به دانشکده پزشکی در Mainz بروم که در آنجا رتبه ۳ را کسب کرده بودم، می‌توانستم به Tubingen بروم که در آنجا نفر هفتم بودم و می‌توانستم به Heidelberg بروم که در آنجا ۷۸ام بودم. من فکر می‌کردم که Heidelberg باید بهتر از سایرین باشد.

احساس شما نسبت به این شهر چه بود؟ شهری که شما هنوز بعد از ۶۰ سال در آن زندگی می‌کنید؟

برای من یک زندگی متفاوتی بود چرا که کاملاً بی‌قاعده بود. در آلمان شما به عنوان یک دانشجو می‌توانید کاری که خودتان می‌خواهید را انجام دهید. من تلاش می‌کردم به برنامه‌هایم پایبند بمانم، در کلاس‌ها و کورس‌ها حاضر باشم و آنچه را قبلاً انجام می‌دادم، ادامه دهم؛ یعنی بر روی کسب دانش و آگاهی تمرکز کنم. باز هم بیش از پیش فهمیدم که Heidelberg چیزهای بیشتری برای ارائه دارد.

به‌جز درس خواندن و مطالعاتتان، به چه چیزهایی علاقه داشتید؟ به ورزش علاقه‌مند بودید؟

سرگرمی من عمدتاً ورزش بود. در تیم فوتبال محلی‌مان در Steinfeld که آن زمان تیم خوبی بود، فوتبال بازی می‌کردم. مشکل من در مدرسه پزشکی آغاز شد. آخر هفته‌ها زمانی که از مدرسه پزشکی به خانه بازمی‌گشتم باید در رستوران کار می‌کردم.

شما هر هفته به خانه بازمی‌گشتید تا در رستوران کمک کنید؟

اغلب اوقات بله. صبح یکشنبه باید در رستوران کار می‌کردم. بعدازظهرها فوتبال بازی می‌کردم. از کار کردن خسته بودم اما بازی برای ما مفرح بود و بد نمی‌گذشت. زمانی که به مدرسه پزشکی برگشتم، به مرکز المپیک در Heidelberg رفتم و با بازیکنان بوکس، تمرین می‌کردم. آنها تمرینات واقعاً سخت و بلندپروازانه‌ای انجام می‌دادند.

شما هم بوکس کار می‌کردید؟

من فقط مقداری با آنها تمرین می‌کردم. چون  باید در شهر خودم کار می‌کردم؛ و ضمناً من نامزد  هم داشتم.

وقتی در مدرسه پزشکی بودید، بین دو دنیای مختلف زندگی می‌کردید، در شهر و در روستای کوچک خودتان.

بله.

شما باید بین اونکولوژی و کاردیولوژی هم انتخاب می‌کردید و سرانجام، کاردیولوژی را برگزیدید. شما گفته‌اید که بخشی از شیفتگی شما به خاطر خودِ قلب بود؛ یک ارگان مرکزی که ارتباط تنگاتنگی با حیات دارد. قدرت آن و این واقعیت که هرگز استراحت نمی‌کند، شما را مجذوب کرده بود.

من هنوز هم شگفت‌زده می‌شوم از اینکه یک عضله می‌تواند اینچنین پایدار و مداوم بتپد و در طول حیات تا این اندازه قاعده‌مند و تنظیم شده باشد. تنها ده ثانیه توقف قلب، به زندگی شما پایان می‌دهد. من از قدرت و فعالیت قلب حیرت‌زده می‌شوم. من در یک گروه تحقیقاتی بودم که عوامل قدرت عضله را بررسی می‌کردند: مکانیسم‌های مولکولی دخیل، چه مکانیسم‌هایی هستند و چگونه تنظیم می‌شوند. Huxley [Andrew] به تازگی عملکرد سارکومرها و جفت شدن الکترومکانیکی را نشان داده بود، اینکه چگونه پتانسیل غشا به انقباض تبدیل می‌شود. این موضوع واقعاً بدیع و برای من حیرت‌آور بود.

به نظر می‌رسد یکی از دلایلی که شما را به سمت کاردیولوژی کشاند این بود که بیماری قلبی افراد بسیاری را درگیر می‌کند.

من می‌دانستم که افراد بسیاری در روستای خودم به‌طور ناگهانی می‌مردند. فهمیدم که درمان حملات قلبی بسیار دشوار است. انفاکتوس میوکارد در آن زمان، یک بیماری بسیار شدید و جدی بود. در مدرسه پزشکی، من بیماران بسیاری را دیدم که بدون هیچ اندیکاتور قبلی، دچار این وضعیت شدند و این با اونکولوژی که در آن افراد بدتر و بدتر می‌شدند، متفاوت بود. این یک بیماری ناگهانی با بروز ناگهانی بود. من احساس کردم که باید این را دنبال کنم.

در سال ۱۹۷۳ شما رساله خود با موضوع بررسی واکنش آنافیلاکتیک در قلب را آغاز کردید. در آلمان، بیشتر دانشجویان پزشکی وارد عرصه تحقیق و پژوهش نمی‌شوند، اما شما این کار را کردید.

من جاه‌طلب و بلندپرواز بودم. من فهمیده بودم که اگر واقعاً می‌خواهید موفق باشید و اگر واقعاً به دنبال پیشرفت در یک حوزه هستید، باید به دنبال تحقیق و پژوهش باشید. در آن زمان ایمونولوژی شکوفا شده بود و بررسی موضوع واکنش ایمنی در قلب واقعاً برای من بسیار جالب بود.

شما در سال ۱۹۷۶ با درجه پزشکی فارغ‌التحصیل شدید و تصمیم گرفتید دوره آموزش بالینی خود را با Wolfang Kubler بگذرانید که در واقع بر روی همودینامیک کار می‌کرد؛ بنابراین شما در الکتروفیزیولوژی هم آموزش دیدید و این یک تغییر محسوب می‌شود. چرا او را انتخاب کردید؟

او مدیر دپارتمان کاردیولوژی بود و همانطور که گفتید، بیشتر به همودینامیک و حتی بیشتر از آن به متابولیسم قلبی، علاقه داشت. در آن زمان، بررسی همودینامیک قلب، کاری بدیع و نو محسوب می‌شد. در آن زمان سؤال من این بود که انقباض‌پذیری چیست؟ چه چیزی باعث قدرت عضله قلب می‌شود؟ من به آن گروه تحقیقات بالینی که آنالیز انقباض‌پذیری را انجام می‌دادند، پیوستم. برای چندین سال، تروپونین، میوزین و زنجیره‌های سبک میوزین به واژگان روزمره من تبدیل شدند. واژگان من CK یا میوگلوبین یا همه مارکرهایی که برای تشخیص انفارکتوس میوکارد استفاده می‌شدند، نبود. من می‌دانستم که این حجم عظیم پروتئین‌ها در سارکومر جای گرفته است. من آن زمان در دنیای دیگری بودم. من از حوزه بیومارکر نیامده بودم. از حوزه همودینامیک و آنالیز انقباض‌پذیری آمده بودم. این باعث می‌شد من دیدگاه متفاوتی داشته باشم.

شما گفته‌اید که Kubler سخت‌گیر اما مهربان بود. او از دانشجویان توقع زیادی داشت اما در مقابل چیزهای زیادی هم به آنها می‌آموخت. این یک داد و ستد بی‌نقص است. شما می‌خواستید به چالش کشیده شوید. کار کردن با او چگونه بود؟

او یک مدیر خشن و بسیار سخت‌گیر و دقیق بود. او بسیار سخت‌کوش و پرتلاش بود. او در ابتدا، حامی و پشتیبان کسی نمی‌شد، بنابراین شما باید خودتان حامی خودتان می‌بودید و بعداً حمایت‌ او را به دست می‌آوردید. او هرگز برای شما کاری را شروع نمی‌کرد. شما باید خودتان این کار را می‌کردید. زمانی که می‌دید در کارتان جدی هستید، آن وقت حامی شما می‌شد.

روزی او شما را برای یک جلسه به دفتر خود دعوت کرد. این باید نقطه عطفی برای شما بوده باشد.

برای من و کسانی که قبلاً این کار را انجام داده بودند، روشن بود که من باید آموزش بالینی‌ام را متوقف کنم و سراغ تحقیقات بروم. من به او گفتم که تمایل دارم برای یک دوره دو ساله تحصیل به خارج از کشور بروم. از خوش‌شانسی من بود که Arnold Katz که یک فیزیولوژیست ارشد و بسیار خوش‌رو بود…

او امریکایی بود؟

بله، امریکایی بود. او دوره فرصت مطالعاتی خود را در مؤسسه Max Planck می‌گذراند. ما در آن جلسه در دفتر Kubler با یکدیگر صحبت کردیم و او گفت «من به تو توصیه می‌کنم سراغ Edgar Haber بروی»، Haber در بیمارستان عمومی Mass در بوستون بود. Katz نام‌های مختلف دیگری را هم مطرح کرد اما گفت Haber بااستعدادترین دانشمند است چرا که او اولین کسی‌ بوده است که از آنتی‌بادی‌ها به عنوان ابزار تشخیصی و درمانی استفاده کرده است.

چرا Katz فکر می‌کرد این موضوع با موضوع موردعلاقه شما در مورد قدرت قلب سازگاری دارد؟

من فکر می‌کنم نکته صحبت او پیدا کردن کسی بود که بیشترین نوآوری را داشته باشد و محیطی که شما را به چالش بکشد و باعث پیشرفت بشود. شما نباید به‌جایی بروید که از قبل همه تکنولوژی‌های آن را بدانید بلکه باید جایی بروید که دانش شما را گسترش بدهد.

شما در آگوست 1978 به همراه همسرتان به بوستون رفتید. در آن زمان شما یک پسر یک ساله داشتید. نام پسرتان چیست؟

Tobias.

به نظر می‌رسد در بدو ورود به امریکا مقداری بی‌نظمی و آشفتگی وجود داشت.

کاملاً آشفته بود. من هیچ‌وقت پروازی به آن‌سوی اقیانوس اطلس را تجربه نکرده بودم. همسرم انگلیسی صحبت نمی‌کرد و بعدها انگلیسی آموخت. من هم در انگلیسی کاملاً روان و مسلط نبودم. پسر یک ساله ما هم بسیار شلوغ بود. علاوه بر این، ما برای چنین سفری لباس‌های مناسبی نپوشیده بودیم، لباس‌هایمان زیادی خوب و رسمی بود. یک چمدان بزرگ هم داشتیم. وقتی رسیدیم تنها نام آزمایشگاه Edgar Haber را می‌گفتیم. ما تقاضای کمک نکردیم چون فکر می‌کردیم نباید چنین توقعی داشته باشیم. ما پول‌های امریکایی با خودمان داشتیم، اما سکه نداشتیم. ما به فرودگاه Logan رسیدیم و برای اولین بار وارد امریکا شدیم و از گمرک رد شدیم. ما می‌خواستیم به هتل برویم و ناگهان متوجه شدم حتی یک تلفن هم نمی‌توانم بزنم، هیچ سکه‌ای نداشتم. خانم مهربانی آنجا بود که به ما کمک کرد. با هر هتلی تماس می‌گرفتیم، همه اتاق‌ها رزرو شده بود، اما بالاخره یک هتل در نزدیکی مترو Red Line پیدا کردیم. حدود یک هفته یا ده روز در آن هتل اقامت داشتیم. بیمارستان Mass General خدماتی داشت که از خارجی‌ها حمایت می‌کرد. آنها به ما کمک کردند یک آپارتمان کوچک در Beacon Hill پیدا کنیم. تنها مشکل آنجا، مترو بود که درست از زیر آپارتمان ما عبور می‌کرد و هر وقت مترو می‌رسید، ما به لرزه می‌افتادیم. ما یک آپارتمان بسیار زیبا در Brookline پیدا کردیم. پس از یک سال، یک آپارتمان بسیار بهتر پیدا کردیم. ما بسیار خوش‌شانس بودیم. خانواده ما در آن آپارتمان ساکن شد و فرزند دوم ما در Boston به دنیا آمد.

دختر یا پسر؟

پسر، فیلیپ. او امریکایی است.

پس حالا شما یک فرزند جدید، یک کشور جدید، یک زندگی جدید و یک آزمایشگاه جدید داشتید. شما هیچ‌وقت در یک آزمایشگاه بیوشیمی مانند آزمایشگاه Edgar کار نکرده بودید، پس این موقعیت برای شما باید دشوار بوده باشد.

من یاد گرفتم که چگونه از پی‌پت استفاده کنم. یاد گرفتم که چگونه از سانتریفیوژ و همه ابزارهای دیگر استفاده کنم. من ساعت‌های طولانی و حتی آخر هفته‌ها کار می‌کردم.

پروژه‌ای که شما روی آن کار می‌کردید تصویرسازی میوزین با هدف تشخیص انفارکتوس میوکارد بود. به نظر می‌رسد شما از میانه راه وارد پروژه شدید ولی در مورد کارایی آن تردید داشتید.

اصول کار به این شکل بود که آنتی‌بادی‌های ضد میوزین را با رادیواکتیو نشان‌دار می‌کردیم و سپس آنها را به حیوان مبتلا به انفارکتوس میوکارد تزریق می‌کردیم و بررسی می‌کردیم که آیا آنتی‌بادی‌ها میوزین را در کاردیومیوسایت تخریب‌شده پیدا می‌کنند و به آن متصل می‌شوند یا خیر. سپس  تصویربرداری را انجام می‌دادیم تا اندازه و محل انفارکت را ببینیم. Ban An Khaw پژوهشگری که در آزمایشگاه Haber کار می‌کرد، این پروژه را هدایت می‌کرد و کاملاً هم موفق بود. قرار بود من با او همکاری کنم؛ اما من می‌خواستم مستقل باشم، نمی‌خواستم همکار باشم. در ثانی من فکر می‌کردم انجام تصویربرداری وابسته به آنتی‌بادی در شرایطی که بیمار دچار درد شدید است، بسیار پیچیده است. من فکر کردم این همان راهی نیست  که من باید بروم.

شما این ایده را به Harber پیشنهاد دادید که رهاسازی پروتئين‌های انقباض‌پذیر از سلول‌های قلبی در حال مرگ به خون  را با استفاده از رادیوایمونواسی اندازه‌گیری کنید. این ایده از کجا به ذهن شما رسید؟

تکنولوژی رادیوایمونواسی تنها ۵ سال قبل از اینکه به بوستون بروم، مطرح شده بود. افراد دیگری پیشتر از آن استفاده کرده بودند: Jack Ladenson و Bob Roberts برای اندازه‌گیری CK-MB؛ بنابراین تکنولوژی رادیوایمونواسی و کاربرد آن در حوزه قلب و عروق مشخص بود. من با پروتئين‌های سارکومری و همچنین آنتی‌بادی‌های ضد میوزین کار کرده بودم اما مشکلات بسیار زیادی داشتم و اشتباهات خام‌دستانه‌ای مرتکب می‌شدم، مثلاً عدم استفاده از پروتئين‌های کافی برای coat کردن لوله‌ها. کار بسیار سخت و زمان‌بری بود اما ما توانستیم وضعیت را مدیریت کنیم و یک رادیوایمونواسی برای زنجیره‌های سبک میوزین توسعه دهیم. ما همچنین یک فرمت سنجش کاملاً جدید را ابداع کردیم، یک سنجش ساندویچ دابل که در آن از دو آنتی‌بادی pre-selected استفاده کردیم. این تکنولوژی در آن زمان، گزارش نشده بود.

یک آنتی‌بادی برای گرفتن (capture) هدف بود و دیگری برای تشخیص آنتی‌بادی اول؟

دقیقاً.

آیا این امکان برای شما وجود داشت که در امریکا بمانید؟

Dr.Haber از من خواست که بمانم اما این امکان برای من وجود نداشت. من احساس می‌کردم وظیفه دارم همه‌چیز را به کشورم برگردانم. اگر به گذشته نگاه کنم، احتمالاً اگر در امریکا می‌ماندم، حتی موفق‌تر می‌بودم چرا که سیستم ما بسیار متفاوت است. در آلمان حتی با موقعیتی که دارم، صبح را در ساعت ۷ با راند در بخش شروع می‌کنم. حدود ۳۰ بیمار خصوصی دارم که باید هر روز آنها را ویزیت کنم. سپس فرایندهای کاتترگذاری را انجام می‌دهم، به‌طور میانگین حدود ۴ مورد در روز و بعد از آن هم ۱۰ بیمار سرپایی دارم.

فوق‌العاده است. پس شما در سال ۱۹۸۰ به Heidelberg برگشتید. شما می‌خواستید کارهایتان را ادامه دهید اما یک آزمایشگاه از صفر ساختید.

سه ماه پیش از زمانی که قرار بود به آلمان برگردم، از Boston یک هفته مرخصی گرفتم تا به Heidelberg بروم و مکان مناسب را پیدا کنم. بعداً زمانی که به آلمان برگشتم، باید تجهیزات را آماده می‌کردم. کار آسانی نبود، باید به افراد آموزش می‌دادم. باید هزینه تحقیقات را فراهم می‌کردم و به موازات آن دوره بالینی‌ام را هم می‌گذراندم.

در این زمان شما ۲۹ ساله بودید. شما این دوراندیشی را داشتید که با یک کمپانی داروسازی، Boehringer Mannheim که بعداً به Roche Diagnostics تبدیل شد، شراکت کنید.

این یک تصمیم بسیار مهم بود نه فقط به این دلیل که تکنولوژی بیشتری برای گسترش سنجش‌ها در اختیار داشتیم، بلکه به این دلیل که از قدرت یک کمپانی بزرگ برخوردار بودیم که در هر آزمایشگاه شیمی در سراسر جهان حضور داشت. اگر شما یک ابزار تشخیصی جدید را ابداع کنید ولی به بازار آن دسترسی نداشته باشید، این ارزشی ندارد.

کار شما بر روی سنجش زنجیره سبک میوزین، نتایج درخشانی به دنبال داشت. شما نشان دادید حتی بیمارانی که تست CK-MB آنها منفی است می‌توانند دارای تست مثبت میوزین باشند و این بیماران اغلب از پیامدهای نامطلوب رنج می‌بردند. به بیان دیگر سنجش زنجیره سبک میوزین یک تست بسیار حساس‌تر نسبت به  CK-MB بود. شما چه احساسی داشتید؟

احساس می‌کردم در مسیر درست قرار داریم، اما کار آسانی نبود. مردم بی‌میل بودند. آنها اصلاً نمی‌دانستند زنجیره سبک میوزین چیست. ما چیزی را تجربه کردیم که من قبلاً نمی‌فهمیدم. اگر شما یک کار جدید انجام دهید، یک تحقیق کاملاً جدید و نو، کسی به آن توجه نمی‌کند چون جدید است. موضوعات داغ بسیار زیادی وجود دارد. افراد بسیاری در Nature مقاله چاپ می‌کنند اما اغلب چیزهای جدید و بدیعی نیستند. اگر یک کار واقعاً جدید باشد، به چاپ رساندن آن بسیار سخت است. متقاعد کردن دیگران به اینکه این یک موضوع مهم است، کار بسیار سختی است. وارد کردن روش ما به عرصه بالین همان‌قدر دشوار بود که ابداع سنجش خالص‌سازی پروتئین‌ها. مرحله دوم کار که ورود به عرصه بالینی است تنها در صورتی موفقیت‌آمیز خواهد بود که کارتان را به دیگران عرضه کنید، ما نیز همین کار را کردیم؛ اما در عین ناباوری، مردمی که از سنجش من استفاده می‌کردند، حتی تأیید نمی‌کردند که ما این سنجش را ابداع کرده‌ایم.

به نظر می‌رسد شما در سال ۱۹۸۶ آماده عرضه سنجش زنجیره سبک میوزین به بازار بودید که متوجه شدید این سنجش به اندازه‌ای که فکر می‌کردید اختصاصی نیست. در همان زمان، شما توسعه سنجش نویدبخش‌تری با استفاده از تروپونین T را آغاز کردید.

این یک فاجعه بود. در آن موقعیت، شرکت Boehringer-Mannheim گفت بسیار خوب، ما درک می‌کنیم اما ما مشارکت نمی‌کنیم.» به مدت یک سال، آنها دست از حمایت ما برداشتند. ما به‌تنهایی کار بر روی تروپونین را پیش بردیم. سپس آنها وقتی داده‌ها را دیدند گفتند «عالی است. ما دوباره بازمی‌گردیم».

چه چیزی باعث شد در مورد تروپونین T تحقیق کنید؟

ما همیشه هنگام تخلیص زنجیره‌های سبک میوزین، مقدار کمی تروپونین را تخلیص می‌کردیم. این مولکول برای ما جالب‌توجه بود و قبلاً دنبال آنتی‌بادی‌های ضد تروپونین بودیم. سرعت کار ما با تروپونین T بیشتر از تروپونین I بود. تروپونین T پروتئین پایدارتری است. کار کردن با تروپونین I یک مقدار سخت‌تر بود و به همین دلیل ما با تروپونین T شروع کردیم. ما قبلاً بر روی زنجیره‌های سبک میوزین کار کرده بودیم و بنابراین مشکل خاصی برای کار کردن بر روی یک سنجش جدید تروپونین T وجود نداشت.

شما واقعاً برای اینکه یافته‌های مربوط به تروپونین T مورد پذیرش واقع شوند، سخت تلاش کردید. شما در اتاق‌های کنفرانس تقریباً خالی، سخنرانی کردید. حتی تا مدتی نمی‌توانستید نتایج کارتان را به چاپ برسانید. آنها در نهایت مقاله شما را در سال ۱۹۸۹ به چاپ رساندند، اما شما ۱۰ سال دیگر هم به تلاش خودتان ادامه دادید.

داده‌های بالینی‌ای که ما به دست آورده بودیم همیشه از جانب داوران بازبینی‌کننده، مورد بحث قرار می‌گرفت. یک داور از مجله Circulation گفت «تو جامعه را گیج کرد‌ه‌ای. بهتر است این را چاپ نکنی. ما می‌دانیم چطور بیماری را تشخیص بدهیم». حتی زمانی که ما طرح پیشنهادی تحقیقمان را نوشتیم، داوران کاملاً به آن بی‌اعتنا بودند. تجربه سختی بود.

یک راه برای اینکه افراد بر روی تروپونین T سرمایه‌گذاری کنند این بود که اجازه دهید آنها سنجش شما را تست کنند، اگرچه، همانطور که خودتان گفتید آنها اغلب شما را تأیید نمی‌کنند. اینجاست که کل فرایند ثبت اختراع بسیار مهم به نظر می‌رسد. این مسئله برای Boehringer-Mannheim حیاتی بود زیرا به آنها این امکان را می‌داد که بر روی کاری سرمایه‌گذاری کنند که امید بازگشت سرمایه وجود دارد؛ اما این برای شما حیاتی بود.

در واقع حق ثبت اختراع به کار ما اعطا شده بود. اگر کار ما حق ثبت اختراع نداشت، هیچ‌کس در مورد ارتباط من با تروپونین حرفی نمی‌زد. دفتر ثبت اختراع اروپا، بهترین اختراعات را غربال می‌کند. بهترین ثبت اختراعات آنهایی هستند که هرگز به ثبت اختراع آنها حمله نمی‌شود. ظاهراً ثبت اختراع ما آنقدر قوی بود که کسی آن را زیر سؤال نبرد.

علت این امر چه بود؟

تازگی و جدید بودن کار. هیچ‌کس قبلاً این کار را انجام نداده بود، حتی چیزی شبیه به این هم انجام نشده بود. این برای من یک تجربه مهم بود.

کار شما عرصه بالینی را دگرگون کرد و زمینه‌ تحقیقاتی کاملاً جدیدی را گشود. از این بابت چه احساسی داشتید؟

به لحاظ احساسی همیشه هم کار آسانی نبود، در جلسه انجمن قلب امریکا حضور داشتم و می‌شنیدم که در مورد تروپونین صحبت می‌کنند و هیچ اهمیتی نمی‌دهند؛ هیچ. در آلمان، آنچه انجام داده بودم به خوبی مورد پذیرش قرار گرفت. در اروپا، پذیرفته شد. در ایالات متحده چندان پذیرفته نشد؛ اما مشکلی نبود. من می‌توانستم به کارم ادامه دهم و حق ثبت اختراع داشتم. من می‌دانستم چه کاری انجام داده‌ام و مردم هم می‌دانستند من چه کاری انجام داده‌ام. می‌توانید عرصه کاردیولوژی را بدون تروپونین تصور کنید؟ این تبدیل به یک استاندارد شده است. همه می‌پرسند «مقدار تروپونین چقدر است؟». این کار، کاردیولوژی را کاملاً تغییر داد.

در سال ۲۰۰۰ نقطه عطفی در کالج کاردیولوژی امریکا رخ داد و انجمن کاردیولوژی اروپا بازتعریفی از انفارکتوس میوکارد را با تکیه بر تروپونین، ارائه داد. که باید اعتبار سنجی شود.

این واقعاً یک نقطه بسیار مهم بود. قبل از آن کارآزمایی‌های چندمرکزی بسیاری در مورد تروپونین انجام شده بود، مثلاً کارآزمایی GUSTO که به‌صورت گذشته‌نگر تروپونین را در نمونه کوهورت اندازه‌گیری کرده و داده‌های ما را تأیید نمود.

در کنار همه این‌ها شما تقریباً تمام وقت به عنوان یک پزشک با مسئولیت‌های اجرایی متعدد، کار می‌کردید. در سال ۱۹۹۶ شما به عنوان مدیر کاردیولوژی در دانشگاه Lubeck انتخاب شدید.

در آلمان شما اگر بخواهید در یک حوزه پیشرفت کنید، باید مدیر گروه آن رشته در دانشگاه بشوید. اینجا مانند ایالات متحده نیست که شما بتوانید در این حوزه مطرح باشید، اما مدیر گروه کاردیولوژی هم نباشید. من از Lubeck پذیرش گرفتم. در آن زمان، آنجا به لحاظ بالینی به عنوان یک مرکز کاردیولوژی شناخته شده نبود. من کارم را در سال ۱۹۹۶ در آنجا آغاز کردم و پس از آن واقعاً کاردیولوژی را در آنجا ارتقا دادم و در نهایت تبدیل به یکی از دانشگاه‌های برتر حداقل در شمال آلمان شد.

شش سال بعد شما به دانشگاه Heidelberg برگشتید و  جایگاه Kubler را به عنوان مدیرگروه کاردیولوژی گرفتید. این چیزی بود که شما می‌خواستید؟

صادقانه بگویم، بله. Heidelberg مرکز علوم زیستی است. محیط بسیار زنده‌تر، رقابتی‌تر و فعال‌تری دارد. همیشه امیدوار بودم که برگردم.

در طول حدود ۱۸ سال گذشته شما فعالیت در حوزه بیومارکرها را ادامه دادید. کار شما– و کار دیگران- به شکل‌گیری نسل جدید سنجش‌های بسیار حساس تروپونین T منجر شده است که قادر به شناسایی بیماری قلبی در افراد ظاهراً سالم است.

با مطالعه بیماران در بخش اوراژانس، ما و دیگر محققان، دریافتیم که بسیاری از بیماران، انفارکت ندارند اما با این وجود، آزادسازی تروپونین در آنها اتفاق می‌افتد. اگر یکی از این بیماران بررسی شود، می‌توان میوکاردیت یا آسیب توکسیک را مشاهده کرد. ما یک کلاس تشخیصی جدید داریم، نه تنها انفارکتوس میوکارد بلکه آسیب میوکارد را نیز باید در نظر گرفت، آسیب میوکارد نیز اهمیت پروگنوستیک مشابه انفارکتوس داشته و نیاز به درمان دارد. یافته مهم و اخیر ما با استفاده از تروپونین‌های حساس‌تر این است که نه تنها شما قادر به تشخیص آسیب هستید بلکه حتی بازسازی قلب را نیز تشخیص می‌دهید. این حیطه کاملاً تغییر کرده است.

شما سال‌ها مشغول ابداع روشی برای تشخیص بیماری قلبی بودید. در طول دو دهه گذشته  سؤال‌های بنیادینی را طرح کرده‌اید: بیماری قلبی در ابتدای امر چگونه شکل می‌گیرد؟ به لحاظ عملی شما به دنبال دلایل ژنتیکی بیماری قلبی هستید. شما مولکولی به نام S100A1 را شناسایی کردید که کمبود آن در نارسایی قلبی دیده شده است و یک ژن‌درمانی را نیز برای جبران این نقص توسعه دادید و حتی یک کمپانی به نام InoCard را تأسیس کردید. می‌توانید بگویید چطور به این موضوع علاقه‌مند شدید و چگونه آن را توسعه دادید؟

نارسایی قلبی و کاردیومیوپاتی از جمله بیماری‌های مرتبط با نقص انقباضی هستند. ما تحقیقاتمان را با این سؤالات شروع کردیم که چه جهش‌هایی باعث کاردیومیوپاتی می‌شوند، کدام زمینه‌های ژنتیکی بستر را برای ایجاد نارسایی قلبی فراهم می‌سازند؟ ما مولکول‌ها و جهش‌های متعددی را شناسایی کردیم. یکی از این‌ها مولکول از تنظیم خارج‌شده‌ای به نام S100A1 بود که یک پروتئین متصل‌شونده به کلسیم است و در تنظیم قدرت انقباضی و کارهای دیگر در متابولیسم سلولی دخالت دارد. ما تصمیم گرفتیم سطح S100A1 را در سلول‌ میوکاردی که به‌طور معمول در نارسایی قلبی یافت می‌شود، افزایش دهیم. مشاهده کردیم که با تصحیح این نقص، قدرت قلب افزایش پیدا می‌کند. ما این یافته را ثبت اختراع کردیم. یک کمپانی به نام InoCard برای ژن‌درمانی تأسیس کردیم و آماده کارآزمایی بالینی بودیم. ما تنها حدود یک یا دو سال در بازار حضور داشتیم و پروژه توسط uniQure خریداری شد و سپس به Bristol Myers فروخته شد. آنها چندان اشتیاقی برای توسعه این برنامه نداشتند. هنوز مشکلاتی وجود دارد. در همان زمان، ما به کار خودمان بر روی ژن‌درمانی ادامه دادیم و ابزارهایی را توسعه دادیم که ژن‌درمانی به‌صورت داخل وریدی تزریق می‌شود و به‌صورت اختصاصی قلب را هدف قرار می‌دهد و یک کمپانی جدید به نام AaviGen را تأسیس کردیم.

شما در خط مقدم انقلاب دیجیتال در عرصه کاردیولوژی هم حضور داشتید. در دپارتمان خود یک کرسی استادی به کاردیولوژی کامپیوتری (computational) اختصاص دادید و یک مؤسسه جدید به نام مؤسسه انفورماتیک برای علوم زیستی را نیز تأسیس کردید. به نظر می‌رسید این اقدامات بخشی از دیدگاه شما در مورد آینده کاردیولوژی شخصی‌سازی‌شده باشد.

زمانی که کاردیومیوپاتی را مطالعه می‌کنید، متوجه می‌شوید که یک نقص خاص باعث نارسایی قلبی شده است. با وجود این، در عرصه بالینی ما همه بیماران را به‌صورت یکسان درمان می‌کنیم. داروهایی مثل بتا بلاکر، مهارکننده‌های ACE و مواردی از این دست. ما نیاز داریم که یک استراتژی پزشکی دقیق تدوین کنیم. برای انجام این کار شما باید از استراتژی‌های دیجیتال و علوم کامپیوتر برای یکپارچه‌سازی همه داده‌هایی که باید در فرایند درمان شخصی‌سازی شوند را استفاده کنید. سال‌ها پیش، ما گفتیم اگر واقعاً می‌خواهیم به سمت درمان شخصی‌شده برویم، نمی‌توانیم این کار را در بیمارستان قدیمی‌مان انجام دهیم، زیرا هر چیزی در این بیمارستان وجود دارد برای استراتژی‌های شواهدمحور و فرایندهای عملیاتی استاندارد قرار داده شده است. ما به یک محیط کاملاً جدید نیاز داریم که آن را از صفر بنا کنیم- هوشمندترین مخزن داده های بیولوژیک. ما گفتیم «اجازه بدهید نه یک مرکز قلب جدید، بلکه یک طب قلب جدید بسازیم». بیایید فکر کنیم اگر من یک بیمار باشم، چه چیزی برای درمان من نیاز است؟ کجا می‌توانم داده‌های از ابتدای زندگی تا پایان عمر را نگهداری کنم؟ اگر به چنین چیزهایی فکر کنید، متوجه می‌شوید که نه تنها به یک ساختمان و تجهیزات بلکه به نیروی انسانی و تفکر نیز نیازمندید. به این دلیل است که ما به مؤسسه انفورماتیک برای علوم زیستی در کنار بیمارستانی که در آن متخصصان علوم کامپیوتر و IT و مدل‌سازی در کنار هم کار می‌کنند، نیاز داریم. آنها بیماران را می‌بینند، آنها مشکل را درک می‌کنند و آنها در تیم خود یک کاردیولوژیست دارند.

این کاملاً رؤیایی است.

برای این ایده من به سراغ دو نفر از بیمارانم رفتم. یکی از آنها حاضر بود ۱۰۰ میلیون یورو پرداخت کند و دیگری ۳۰ میلیون. نفر دوم ۱۰ میلیون دیگر هم برای تحقیقات در حال انجام اضافه کرد. با در دست داشتن این مبلغ من به دانشگاه رفتم و گفتم «ببینید من ۱۳۰ میلیون یورو برای یک ایده کاملاً نوین دارم. شما باید ۱۰۰ میلیون دیگر به ما بدهید تا آن ساختمانی که می‌خواهیم را داشته باشیم». آنها موافقت کردند. در حال حاضر ما برنامه‌ریزی‌های دقیقی را انجام داده‌ایم. امیدواریم کار ساخت آن از سال آینده آغاز شود. یک گام مهم دیگر این است که ما استراتژی کاملاً جدیدی برای غلبه بر پیشرفت‌ها و مزایای انقلاب دیجیتال داریم. ما واقعاً امیدواریم که جلودار این حرکت باشیم. من می‌دانم که ما قبلاً جلودار این حوزه بوده‌ایم. تروپونین نیز نوعی از پزشکی شخصی‌سازی‌شده است.

به علاقه اولیه شما به روان‌شناسی برگردیم، برای داشتن یک رویکرد کاملاً شخصی‌سازی‌شده در مورد بیماری قلبی، شما باید وضعیت روانی بیمار را نیز در نظر بگیرید. شما در مورد جنبه‌های روان‌شناسی بیماری قلبی، مطالبی نوشته‌اید. استرس، خستگی، اضطراب و افسردگی برخی از مواردی هستند که شما به آنها اشاره کرده‌اید.

همیشه برای من تنها داشتن تکنولوژی‌ها و یافته‌های جدید مهم نبود، بلکه همیشه می‌پرسیدم چگونه این یافته‌ها را در ساختار بالینی به‌گونه‌ای که برای بیماران سودمند باشد، به کار ببندم؟ همانطور که گفتید با روانشناسی و با ادغام همه این داده‌ها، ما واقعاً می‌خواهیم این را در یک محیط و ساختاری که به بیماران خدمت کند، جای بدهیم.

در ایالات متحده ما با استرس زیادی دست و پنجه نرم می‌کنیم، نه تنها استرس ناشی از پاندمی بلکه ناآرامی‌های اجتماعی و نژادی، قطبی‌سازی‌های سیاسی، آتش‌سوزی‌های وسیع طبیعی و دیگر نشانه‌های تغییر اقلیم، همه این‌ها به شدت خلق و سلامت امریکایی‌ها را تحت تأثیر قرار داده است. نشانه‌هایی وجود دارد که نشان می‌دهد آلمان نیز با مشکلات مشابهی روبرو است، قدرت گرفتن گروه‌های جناح راست و حرکات یهودستیزانه که مخصوصاً با توجه به تاریخ کشور شما می‌تواند دردناک باشد. می‌خواهم بدانم نظر شما در مورد همه این مسائل به عنوان یک کاردیولوژیست و به عنوان یک شهروند چیست؟

اول به عنوان یک شهروند باید بگویم ما نگران هستیم. همه ما در مورد حقوق شهروندی و قدرت گرفتن جناح راست نگرانیم. ما سعی می‌کنیم با سیاست‌های اجتماعی‌تر و برابری‌خواهانه و با نداشتن چنین شکاف بزرگی بین فقیر و غنی که همیشه عامل به وجود آمدن جناح راست است، با آنها مخالفت کنیم. به عنوان یک کاردیولوژیست و عضوی از جامعه پزشکی، کمی از این مشکلات دور هستیم؛ اما من فکر می‌کنم من باید به عنوان یک عضو جامعه و به عنوان کاردیولوژیست، از لحاظ سیاسی فعال‌تر باشم؛ برای مثال، من مدیر انجمن کاردیولوژی آلمان بودم. در این دوره ما تحقیقی با موضوع انجمن کاردیولوژی آلمان در دوره رژیم نازی هیتلر و نقش آن در منازعات یهودستیزی انجام دادیم. ما در این مورد یک کتاب به چاپ رساندیم.

شما شاهد درد و رنج بسیار زیادی در بیماران بوده‌اید، مرگ‌های بسیاری دیده‌اید، گرچه خوشبختانه در  طول سال‌ها مرگ‌ها کمتر و کمتر می‌شوند. شما چگونه به لحاظ احساسی با این موضوع کنار آمده‌اید.

من از این موضوع متنفرم. هنگامی که یک بیمار را از دست می‌دهیم، احساس نفرت می‌کنم. این برای من یک درد است. یک درد شخصی. این را هم می‌دانم که من نمی‌توانم همیشه همه را نجات دهم. با این حال می‌توانم به افرادی که تصمیم گرفته‌اند دیگر زندگی نکنند، کمک کنم. به لحاظ احساسی به آنها توجه می‌کنم و با آنها صحبت می‌کنم. برای خودم، به‌صورت شخصی، مرگ بخشی از زندگی است. قابل ‌اعتمادترین بخش زندگی.

شما سخت کار می‌کنید. ویزیت بیماران را از ساعت ۷ صبح آغاز می‌کنید و در طول روز هم این کار ادامه دارد، پروسه‌های کاتترگذاری را انجام می‌دهید و علاوه بر این‌ها به تحقیقاتتان هم می‌پردازید. شما هرگز زمانی برای استراحت دارید؟ برای ریلکس شدن چه کاری انجام می‌دهید؟

اول اینکه من در طول کار، کاملاً ریلکس هستم چون راندهای مفرحی با پزشکان و بیمارانم دارم. بیماران بسیار قدردان هستند. من در طول سال‌های متمادی، به مراقبت از بیماران پرداخته‌ام. این کار بسیار رضایت‌بخش است. من کاملاً در کنار آنها ریلکس هستم. زمانی که در خانه هستم، همچنان به تماشای مسابقات فوتبال می‌روم، بوندس‌لیگا که بهترین لیگ فوتبال است. Heidelberg یک تیم دارد: TSG-Hoffenheim. هر زمان که آنها دیدار خانگی دارند، من به استادیوم می‌روم. آنجا اتاقک‌هایی دارند. قبل از شروع بازی به یکی از این اتاقک‌ها می‌روم. همه بیمارانم را آنجا می‌بینم.

بیماران شما برای تماشای مسابقه آنجا هستند؟

البته. ما یک خانواده هستیم. من می‌توانم در حین دیدن فوتبال ریلکس باشم و کاملاً در بازی درگیر شوم و کمی ورزش‌ کنم؛ اما من دوست دارم کار کنم.

کار شما بسیار اجتماعی است، شما با بیماران و دانشجویان زیادی ارتباط دارید.

و همچنین با تیم خودم.

بله، همکارانتان. از برخی جهات این مرا به یاد همان آشپزخانه پشتی در Steinfeld می‌اندازد.

همسرم همیشه از من می‌پرسد «چرا به خودت مرخصی نمی‌دهی؟» و من می‌گویم «خب چرا باید به خودم مرخصی بدهم، من از کار کردن لذت می‌برم. ما اوقات خوبی داریم.» کنار ساحل نشستن و هیچ کاری انجام ندادن، من نمی‌توانم چنین کاری انجام دهم. این برای من ریلکس بودن نیست. به‌جای این کار، به یک ایده خوب فکر می‌کنم و سعی می‌کنم آن را محقق کنم. در این سن ، قدرت بیشتری برای جلو بردن کارها دارم.

شما هر روز با دوچرخه به محل کارتان می‌آیید. ویدیویی از شما هست که شما را در حال عبور از زمین‌های سبز بر روی یک پل نشان می‌دهد و در زمینه تصویر، ساختمان‌های زیبای Heidelberg دیده می‌شود. وقتی در حال دوچرخه‌سواری هستید به چیزهایی فکر می‌کنید یا تلاش می‌کنید به چیزی فکر نکنید و فقط در لحظه حال باشید؟

خانه ما در سربالایی قرار دارد. صبح‌ها پایین آمدن از آنجا و دنبال کردن رودخانه تا رسیدن به محل کار، برای من بسیار ساده است. عصرها دوباره به سربالایی می‌رسم. من این کار را دوست دارم. به من قدرت فیزیکی می‌دهد. معمولاً در مورد کار فکر نمی‌کنم، فقط از طبیعت و محیط لذت می‌برم. به معنای واقعی ریلکس می‌شوم.

شما به عنوان محقق و پزشک جان ده‌ها هزار نفر را نجات داده‌اید. این یک دستاورد شگفت‌انگیز است که بسیاری از پزشکان و دانشمندان تنها رؤیای آن را دارند. می‌خواهم بدانم شما این موفقیت را چگونه می‌بینید؟

این که می‌توان چنین کاری انجام دهم کاملاً مرا خوشحال می‌کند. این به من بسیار کمک می‌کند. باعث غرور و افتخار من می‌شود. با این حال همیشه سعی می‌کنم متواضع باشم [می‌خندد]. این یک تجربه فوق‌العاده است. اگر قدرشناس باشید تجلیل شدن توسط انجمن کاردیولوژی اروپا، حتی در سن بالاتر، هنوز هم حس خوبی دارد. من فکر می‌کنم مشکلی نیست. این طبیعت آدمی است.

فکر می‌کردید جوان جاه‌طلبی که در رستوران والدینش کار می‌کرد بتواند همه این کارها را انجام دهد؟

من به زمانی فکر می‌کنم که در دانشکده پزشکی پذیرفته شدم. آن زمان بود که  متقاعد شدم که می‌توانم کارهای مهمی بکنم. در آن زمان این اعتماد را داشتم که آنقدر قدرت و فداکاری دارم که واقعاً موفق بشوم. من دائماً سخت کار می‌کردم. شانس هم به کمکم آمد. همیشه پای شانس در میان است. من می‌توانستم شکست بخورم. قطعیتی وجود نداشت؛ اما این احساس را داشتم که در نهایت موفق می‌شوم.

این به نوعی دست سرنوشت بود که شما رؤیای درونی خودتان را به انجام رساندید؟

بله.

شناخته‌شده بودن، همانطور که خودتان گفتید، بسیار انسانی است و دانشمندان هم در هر صورت انسان هستند. شما گفتید که در اروپا قدردان شما هستند اما در اینجا هم ما قدردان شما هستیم، در غیر این صورت این گفتگو شکل نمی‌گرفت. ما در هر سال تنها یک بار چنین گفتگوهایی را انجام می‌دهیم. از این طریق مردم شما را می‌شناسند و از داستان زندگی شما الهام می‌گیرند.

باعث افتخار من است که این را می‌شنوم. گفتگو با شما بسیار خوب بود. من واقعاً سپاسگزار هستم.

برگردان از:

An Interview with Hugo Katus

Clinical Chemistry 67:1 (2021)

[1] West wall یا خط زیگفرید، دیوار دفاعی که در طول جنگ جهانی اول در نزدیکی مرز آلمان و شمال شرقی فرانسه کشیده شد.

مروري بر تروپونین

مروری بر تست‌های رایج آزمایشگاهی در تشخیص سکته قلبی

برای دانلود فایل pdf  بر روی لینک زیر کلیک کنید

پاسخی قرار دهید

ایمیل شما هنوز ثبت نشده است.

slot gacor 2023